هیچ وقت یارای گفتن کلمات درهم ریخته ی دلم را به تو نخواهم دا شت.
که برق نگاه جادوئیت دل به زیر خروارها خاک نشسته ام را چطور بیرون کشید.
و گلستانی از گلهای پریشان به قلبم بخشید.
هیچ وقت به تو نخواهم گفت , که با دل من چه کردی.
کاری کردی تا به وسعت گیتی تو را عاشقانه دوست داشته باشم.
هیچ وقت به تو نخواهم گفت , بی وفایی , سنگدلی , خودخواهی, و
از آزار و محنت دوست داشتنم بی خبری. و حال پریشانم را نمی فهمی.
هرگز به خود نخواهم گفت , که یک خواب بودی. و از دیده گانم زود رخت بربستی.
تا همه ی رویاها و آرزوهایم به یکجا بر خاک نابودی بنشینند.
هرگز به تو و قلب سرگشته ام نخواهم گفت, که این عشق ...
وصالی ندارد. دیداری ندارد.
بدان ای یار , گر قرار باشد فرسنگهای زیادی از صحرای مجنون را طی کنم.
گر بنا باشد مدتهای مدید سخره های کوه فرهاد را بکنم.
تا یک لحظه به دیدارت شاد باشم
پای مجنون را به پا خواهم گرفت. و تیشه ی فرهاد را به دست خواهم گرفت.
تا بدانی که عشقت تا به ابد مرا پا به پای خود خواهد کشید.
لیکن گر به دیدار نور چشمانت شاد نگشتم, نوشته هایم را بسوزان.
و خاکسترش را به ته اقیانوسها بفرست, تا دگر اثری از عشق نا به فرجامم باقی نماند...
من اسیر غم عشقم , عشق خواهان دل تو
تو نوای خوش قلبم , قلب سودای سر تو
من شبیه گلی بی رنگ , تشنه ی شبنم رخ تو
تو بسان گل میخک , من به قربان لب تو
من صدای مرگ لبخند ,تو شبهای سرد مرده
تو صدای خوش خنده , تو شبهای سرسپرده
من سوار اسب غصه , با دل خون چکیده
تو سوار ابر باران , از آسمون چکیده
من مانده از مشق عشق, رانده از شهر عشق
تو خود مشق عشقی , لبریز از مهر عشق
من دنیا را دارم و غرق بی کسی
تو دنیای منی پس کی سر میرسی
من تمنای تو را دارم از خدا و هر کسی
تو دنیا تمنایت را دارد کی از راه میرسی
با تو لبخند زنم در شب تارم در تو سرمست شوم ای گل بهارم
بی تو برباد رود , هر چه که دارم با تو سرشاد شود , دل بی یارم
از عشق تو هر چه گویم به زبانم نیارد وصف تو گفته بر لبانم
گر سخن عشق می داشت خریدار تا قیامت شرح تو بود گرد دهانم
سوار بر اسب تازی محبت هم کلام با اسب عاری از محنت
به هر سو میتازم با شمشیر دو سر تا بکشم از عشق تو منت
یک سرش قلب تو باشد خون دریای تو باشد
یک سرش قلب من و پیوند دنیای تو باشد